برخی ها با عجله کشور شان را ترک کردهاند و عدهای هم وقت داشته اند تا برای مسافرت آمادگی بگیرند: مهاجران هنگام ترک کشور شان چه چیزهایی را با خود میگیرند ؟ عکس و چیزهایی که ارزش عاطفی دارند ؟ یا تنها اشیای به دردبخور مانند لباس و پول ؟ مهاجر نیوز این پرسشها را با چند مهاجر مطرح کرده است.
آنهایی که وقت نداشتند:
مالک دیالو، از کشور گینه به فرانسه آمده و در یک مرکز پذیرایی و رهنمایی مهاجران در نزدیکی پاریس زندگی میکند. او دوبلینی است و میخواهد در فرانسه درخواست پناهندگی بدهد:
« من از ترس جان، با عجله حرکت کردم. تیلفون، سه پیراهن و یک جوره پطلون را در یک بکس پشتی گذاشتم وبه راه افتادم. وقت نداشتم چیز دیگری بگیرم. حتی عکس زنم را، که در وطن ماند. افسوس میخورم که چرا دیپلومم را با خود نگرفتم. من لیسانس ترجمه داشتم. چیز دیگری نداشتم.... نه چرا،یادم آمد، یک نوت ده هزار فرانکی گینهای داشتم. ( معادل یک یورو !)
سیسوکو، مهاجر مالی در سال ٢٠١٦ از لیبیا و سپس از مدیترانه عبور کرده و به فرانسه آمده است. او نیز در یک مرکز پذیرایی در نزدیکی پاریس زندگی میکند. او هم دوبلینی است و منتظر است درخواست پناهندگی ارائه کند:
« وقتی کشورم را ترک کردم فقط یک بکس پشتی داشتم که در آن یک پطلون، یک بالاپوش و نان گذاشته بودم. چون وقت نداشتم نه عکس یادگاری گرفتم و نه سند اداری. حالا افسوس میخورم که اسنادی را که به درد دوسیه پناهندگیمیخورد با خود نگرفتم. مانند سندی که توضیح میداد چگونه پدرم توسط شورشیان کشته شد. کاش عکسی که پدرم را در لباس نظامی نشان میداد میگرفتم تا ثابت میشد که اسناد مربوط به پدرم جعلی نیستند.»
لاندری از کامرون به تونس مهاجرت کرده است. از چندین ماه به این سو او تلاش دارد از طریق مدیترانه به اروپا بیاید:
« من با عجله
حرکت کردم و به غیر از تیلفون و کارت بانکیام چیزی نگرفتم. قبل از فرار توانستم
تمام پولهایم را از بانک بگیرم و در نایجریا برایم لباس و وسایل ضروری روزمره
بخرم. وقتی شما میخواهید از صحرا عبور کنید، قاچاقبران به شما میگویند
هیچ چیزی بغیر از آب با خود نداشته باشید. اگر چیزهای قیمتی مانند جواهرات، کفش
جدید و یا چیز دیگری داشته باشید آن را از شما میگیرند.»
آنهایی که هیچ چیز با خود نگرفتند:
« یونس مهاجر اریتریایی بعد از ترک کشورش به سودان رفته و سپس وارد لیبیا شده است. او از چندین سال به اینسو در یک مرکز نگهداری مهاجران در لیبیا زندانی است:
« من هیچ چیزی با خود نگرفتم زیرا حتی یک بکس پشتی خیلی کوچک هم باعث می شد در اریتریا به شما مشکوک شوند. در این صورت مردم شما را افشا خواهند کرد. فقط تیلفونم را گرفتم و به راه افتادم. برای گریختن از کشور، هیچکس نباید شما را ببیند بنابران من نه بکس پشتی گرفتم، نه آب و نه غذا. گذشتن از مرز خیلی خطرناک است و احتمال دارد نظامیان شما را بکشند.»
آنهایی که وقت داشتند وسایل خود را آماده کنند:
فریده، یک مهاجر سوری است که در آلمان به عنوان پناهنده قبول شده است:
« من کلید خانهام در حماء را گرفتم، اگرچه که امروز آن خانه دیگر وجود ندارد. با وجود ینکه همه چیز را از دست دادهام این کلید مرا با کشورم پیوند میدهد. وقتی در سوریه بودم نمیدانستم چرا مهاجران فلسطینی کلید خانههای شان در فلسطین را با خود آورده بودند. فکر میکردم مبالغه میکنند اما امروز میدانم چرا.»
سمیع، هم یک مهاجر سوری است که در آلمان به عنوان پناهنده زندگی میکند:
« من شال گردن مادرم را با خود گرفتم. وقتی از او خواستم آن را به من بدهد خندید و گفت این شال زنانه است. نمی دانست که با این یک توته لباس، میخواستم او را در کنار خود احساس کنم. من بیشتر وقتها، حتی در تابستان، این شال را با خود دارم. هر وقت پشت مادرم دق میشوم شال را بو می کشم و به مادرم فکر میکنم.»
افوساتو از ساحل عاج است و حدود ده سال پیش کشورش
را ترک کرده است. او حالا در پاریس حرفه آشپزی دارد:
« من از ساحل عاج با هواپیما به پاریس آمدم. با این حال فقط یک بکس کابین با چند دست لباس و سازمان آرایش گرفته بودم. البته کارت هویت و پاسپورتم نیز همراهم بود. بعضی چیزها از مادر و خواهرم نیز را گرفته بودم. حیف که دیگ بخار تحفه مادر کلانم را باخود نگرفتم.»
سیلا ابراهیما سوری از گینه است و بعد از این که در الجزایر دستگیر و به نیجر اخراج شد تصمیم گرفت با استفاده از برنامه بازگشت داوطلبانه سازمان مهاجرت بین المللی به کشورش برگردد:
« وقتی حرکت کردم تیلفون موبایل و یک بکس بزرگ پر از لباس را با خود گرفتم. پاسورت و کارت مکتبم هم همراهم بود. در طول راه برای آنانی که هیچ چیزی نداشتند لباس توزیع کردم. وقتی پولم تمام شد چند دست لباس را فروختم. یک کتابچه هم داشتم که شمارههای تیلفون را در آن یادداشت میکردم. فکر میکردم که اگر تیلفونم گم شود یا آن را بدزدند، به دردم خواهد خورد.»
کریس، از کانگو برازاویل، در سال ٢٠١٥ کشورش را ترک کرد و به یونان رفت. او در شهر تسالونیکی در آرزوی قبول شدن زندگی میکند و آرزو دارد باسکتبالر حرفهای شود. فعلا به عضویت تیم شناخته شده اریس سالونیکی درآمده است:
« من وقتی سوار هواپیما شدم تا به مراکش و سپس به ترکیه بروم فقط یک بکس کوچک و یک بکس پشتی داشتم. در بکسم لباس ورزشی، وسایل تنیس و توپ باسکتبال را گرفته بودم. یک عکس سرژ ایباکا ( بازیگر متولد کنشاسا و عضو تیم ان بی آ) هم همراهم بود. افسوس میخورم که چرا یک جوره کرمچی را که با آن ورزش را شروع کرده بودم با خود نگرفتم. پسانتر، بغیر از عکس سرژ ایباکا، همه چیز را دور انداختم. وقتی از دریای اژه عبور می کردیم قایق ما آب گرفت و همه مجبور شدیم برای سبک شدن قایق همه چیز را دور بیاندازیم.»
عبدالله، یک مهاجر افغان است که در ایران زندگی میکرد. او پنج سال پیش راه مهاجرت به سوی اروپا را در پیش گرفت و حال در فرانسه به عنوان پناهجوی دوبلینی زندگی میکند:
« من از تهران با یک بکس پشتی، یک جوره لباس و یک جمپر حرکت کردم و کمی میوه خشک مانند بادام، کشمش، خرما با خود گرفتم. کمی پول داشتم که در کمربند و نیکرم پنهان کرده بودم تا آن را از من ندزدند.»