شکردخت جعفری، پژوهشگر و مخترع افغان مقیم انگلستان، به تازگی ماشین جدیدی را برای اندازه گیری دقیق تشعشعات پرتو درمانی برای بیماری سرطان در این کشور به مرحله صنعتی شدن رسانید. قرار است تولید صنعتی این ماشین در آینده نه چندان دور تحقق یابد. خانم جعفری، دوره کودکی، جوانی و بخشی از تحصیلات عالی خود را در مهاجرت گذرانده و اکنون نیز به عنوان پژوهشگر و استادیار در دانشگاه ساری انگلستان کار میکند. او در گفتگویی با مهاجر نیوز، داستان زنی را بازگو میکند، که از زادگاه بدون مکتب و مدرسهاش در دایکندی افغانستان، تا محیط تحصیلی مملو از دشواریهای اجتماعی مهاجر بودن در ایران و بالاخره جایگاه علمیاش در انگلستان، مسیری پر از فراز و نشیب اما استثنایی را پیموده است.
داستان اختراع ماشین اندازه گیری (Dosimetry) تشعشات پرتو درمانی برای بیماری سرطان توسط شکردخت جعفری به دورهای بر میگردد که او در چارچوب یک بورس از سازمان بین المللی انرژی اتمی، به عنوان دانشجوی دوره ماستری در رشته فیزیک طبی وارد دانشگاه ساری انگلستان شد. بعد از اتمام این دوره و کسب نتایج عالی، شکردخت جعفری موفق شد بورس تحصیلی برای محقق خارجی " برای دوره دکترای دانشگاه را به دست آورد. در جریان تحقیقات دکترایش در رشته فیزیک هستهای و تشعشعات، شکردخت جعفری موفق شد یک ماشین ساده و ارزان قیمت ودر عین حال موثر برای اندازه گیری تشعشعات پرتو درمانی را اختراع کند: « من در جریان تحقیقاتم درباره درمان سرطان از طریق رادیوتراپی متوجه شدم که یک سیستم دقیق اندازه گیری تشعشات رادیوتراپی روی بیماران وجود ندارد. این مساله باعث میشود که مقدار تشعشعات یا کمتر از حد نیاز یا بیشتر از آن به بیمار داده شود و در این صورت یا سرطان برمیگردد یا انواع دیگری از بیماری بروز میکند.»
اندازهگیری اشعه درمانی سرطان با مهرههای شیشهای
برای حل این کمبود، شکردخت جعفری در سال ٢٠١٢، در تحقیقات آزمایشگاهیش یک ماشین ابتدایی را اختراع کرد که با استفاده از مهرههای شیشهای ارزان قیمت، میتوانست اندازه گیری بسیار دقیقتری از اشعه مورد استفاده در پرتودرمانی سرطان ارائه کند. او در سالهای بعدی موفق شد سیستم خوانش دانه به دانه مهرههای شیشهای را که وقت زیادی را در بر میگرفت به یک سیستم خوانش اتوماتیک و سریع بدل کند و به این ترتیب اختراعش را در انگلستان به ثبت برساند.
شکردخت جعفری در سال ٢٠١٦ جایزه "زنان در نوآوری در بریتانیا" را به دست آورد و
با ٥٠ هزار پوند این جایزه، یک شرکت خصوصی را با استخدام یک انجنیر تاسیس کرد تا
اولین نمونه این ماشین اندازه گیری دقیق را تولید کند. حال شرکت فن آوری و نوآوری "مورگان"
مسئولیت تولید صنعتی این ماشین را به عهده گرفته و انتظار میرود بعد از انجام آخرین مراحل بهینه سازی و کسب تصدیق نامه نورم و استندرد، تولید
انبوه آن آغاز گردد.
اختراع چنین دستگاهی که بخشی از روش درمان سرطان را دچار تغییرات مثبت میکند از سوی این پژوهشگر افغان نه تنها پاسخ به نیاز عینی و جدی بیماران سرطان، از جمله خود او، است بلکه در عین حال، پیروزی او در پایان مسیری را که بخش عمده آن با مهاجرت و دوری از وطن رقم خورده، به تصویر میکشد.
جنگ و خاطرات تلخ مهاجرت
شکردخت جعفری در سال ١٩٧٧ در ولسوالی دایکندی ( اکنون ولایت) در روستای "ارل" به دنیا آمد؛ روستایی که مکتب نداشت اما او با تنی چند از همسن وسالانش، آموزش ابتدایی غیررسمی را نزد پدری آغاز کرد که داوطلبانه معلمی میکرد. به زودی، تحولات سیاسی بعد از سال ۱۹۷۹ و آغاز جنگ علیه نیروهای اتحاد شوروی وقت باعث شد ناآرامیها به سرتاسر افغانستان سرایت کند و خانواده شکردخت مورد تهدید قرار بگیرد:
او میگوید: « کودک بودم که جنگهای داخلی آغاز شد و من همراه با پدرم و خانواده ما و صدها خانواده دیگر، در یک کاروان، از دایکندی به سوی ایران حرکت کردیم. این مهاجرت حدود شش ماه طول کشید و ما توانستیم از مسیر زابل-بلوچستان اجازه رفتن به اصفهان را بگیریم ولی از طریق مشهد به تهران برویم.» در همین مسیر بود که او برای اولین بار، با رنج مهاجرت و مرگ، مرگ خواهر کوچک چندماههاش و مرگ و یک تن از همسفران کاروان مواجه شد: « من در آن دوره کودک بودم اما مرگ خواهرم خاطرهای است که مثل دیروز در حافظهام نقش بسته است. این تنها نبود. یادم میآید که یک پسر نوجوان نیز در طول راه مادرش را از دست داد اما کسی حاضر نشد به او کمک کند تا مادرش را دفن کند. همراهانش چادر مادرش را رویش کشیدند، چند سنگ گرد جسد گذاشتند و او را مجبور کردند راهش را با آنها ادامه بدهد تا تنها نماند. این هم یادم است که در دورهای، برف میباید وهوا خیلی سرد بود یا در اواخر سفر در دشت تفتان، هوا به شدت گرم شده بود. در مرز ایران، تعداد زیادی از همسفران ما، تک تک پراگنده شدند و در پایان فقط خانواده ما با چند نفری، خود را به مشهد و سپس به تهران رساندیم.»
با وجود این دشواریها، بخت با شکردخت، پدر و مادر و برادرش یاری کرد تا خود را به تهران برسانند و در حالیکه ابتدا اجازه رسمی اقامت در آنجا را نداشتند، پدرش به عنوان باغبان در یک پرورشگاه گل با یک ایرانی به کار مشغول شد. شکردخت میگوید در آن هنگام خانوادهاش میتوانست تحت پوشش اداره سازمان ملل برای مهاجران درآید و در اردوگاه مهاجران زندگی کند اما پدرش ترجیح داده بود با دستمزد رنج و زحمت شباروزیاش، کانون مستقل خانوادهاش راحفظ کند و نگذارد فرزندانش در روزمرگیهای اردوگاه مهاجرت غرق شوند. او میگوید در سال ١٩٨٣در ایران اولین دورهای بود که به مهاجران افغان کارت رسمی اقامت دادند و بعد متوقف شد: « ما شانس آوردیم و کارت اقامت رسمی به من این امکان را داد که وارد یک مکتب دولتی شوم و در کنار همسن وسالان ایرانیام به آموزش ابتدایی بپردازم. اما کارت اقامت رسمی از این بیشتر سودی نداشت و نتوانست جلو رفتارهای غیرانسانی و نگاههای تحقیر آمیز هم صنفانم و محیط اجتماعی مردم ایران به یک مهاجر را بگیرد. البته فراموش نکردهام که بیشتر معلمانم فوق العاده مهربان بودند و تفاوتی میان شاگردان افغان و ایرانی قایل نمیشدند.»
با این حال شکردخت تصمیم گرفته بود برای ادامه تحصیل و دست یابی به آرزوهایش از این موانع اجتماعی بگذرد و با چسبیدن به درس و آموزش، راه دیگری برای تثبیت هویت و آینده اش جستجو کند:« ما در آن زمان یک خانواده پنج نفری بودیم که همه در یک اتاق زندگی میکردیم. یادم است زمانی که برای کانکور آمادگی میگرفتم، شبها، چراغ را خاموش میکردیم تا همه بخوابند. من با آهستگی از اتاق بیرون میرفتم و در گوشهای از حویلی، زیر نور خفیف چراغ موشکیام، که از یک بوتل پلاستیکی و فتیله نخی درست کردهبودم، تا دیروقت شب درس میخواندم. گاهی هم مجبور میشدم برای جلوگیری از مزاحمت، ساعتها در تشناب را به روی خود ببندم و در آنجا درسهایم را مرور کنم....»
مهاجر اما دانشجوی
ممتاز
به زودی ثمره این زحمات و تلاشهای مداوم، در کارنامههای درسی شکردخت آشکار شد و او به عنوان یک دانش آموز ممتاز، همواره یک سر و گردن بلندتر از هم صنفان ایرانی اش، صنفها را پشت سر گذاشت و تحسین آموزگارانش را برانگیخت. شکردخت دوره ابتدایی و متوسطه را پشت سر گذاشت و میخواست وارد دوره لیسه شود که این بار مانع جدیدی، بر سر راهش سبز شد:« خلاف انتظار من، پدرم با ادامه تحصیلاتم مخالفت کرد، در حالی که خودش اولین معلم من در افغانستان بود! نمیدانم چرا در آن روزها پدرم به این نتیجه رسیده بود که تحصیل برای دختران و زنان تا آنجا اهمیت دارد که بتوانند راه و چاه را از هم فرق کنند و بلد باشند به تنهایی از خانه تا بازار رفتوآمد کنند !» شکردخت به یاد میآورد که در اوج ناامیدی، مدیر مکتبش، که آموزگار سال اول ابتدایی او نیز بود، با پدرش صحبت کرد و از او اجازه گرفت شکردخت فقط یک سال را ورد آورد در این دوره درس بخواند. خاطره مثبت شکردخت از این آموزگار که بعدتر موفق شد موافقت پدرش را برای ادامه تحصیلات او بگیرد، به شکردخت فهماند که در محیط اجتماعی مهاجرت، کسانی هم در میان مردم میزبان هستند که به جای تحقیر و رفتارهای نژادپرستانه، راه انسانیت و همدردی را بر میگزینند و به جدایی میان انسان خودی و «بیگانه مهاجر» اعتقادی ندارند. شکردخت، که سالها بعد از آن دوره، توانست از طریق رسانههای اجتماعی دوباره با آن آموزگار ارتباط برقرار کند این را هم به یاد میآورد که در دورهای از تحصیلات دانشگاهی در رشته تکنولوژی رادیویی، بر خلاف هم صنفان ایرانیاش، او تنها دانشجویی بود که حق داشت مستقیما روی بیماران کار کند!
با ورود شکردخت به تحصیلات دوره لیسه و علاقمندی او به علوم تجربی مخصوصاً فزیک و کیمیا، سرنوشت او، با فراز ونشیبهایی، یک بار برای همیشه رقم خورد و او راهش را به سوی تحصیلات دانشگاهی باز کرد.
در سال ٢٠٠٠ او دیپلوم لیسانس خود را در رشته تکنولوژی رادیولوژی از دانشگاعلوم پزشکی تبریز و مافوق لیسانس را در رشته تکنولوژی رادیولوژی از دانشگاه علوم پزشکی تهران به دست آورد. در این دوره بود که با سقوط سقوط رژیم طالبان، تحولات جدیدی در افغانستان رخ داد و در سال ٢٠٠٣ شکردخت با خانوادهاش به افغانستان بازگشت. او بلافاصله در دانشگاه کابل مشغول کار شد و به نمایندگی وزارت تحصیلات عالی افغانستان در کمیسیون مستقل انرژی اتمی کشور منصوب شد.
در سال ٢٠١٠ او با بورس سازمان بین المللی انرژی اتمی به انگلستان رفت تا در رشته فیزیک طبی در دانگشاه ساری دوره ماستری را سپری کند و سپس با ورود به دوره دکترا، کار روی دستگاهی را آغاز کند که بعدتر به ماشین اندازه گیری دقیق اشعه درمانی برای بیماری سرطان بدل شد.
شکردخت جعفری اکنون به عنوان پژوهشگر و استاد همکار در دانشگاه ساری کار میکند و با خانوادهاش، ویزای اقامت پنج ساله "استعدادهای درخشان" در انگلستان را به دست آورده است. او امیدوار است در پایان این دوره پنج ساله، که به زودی فرا میرسد، به کمک تخصص دانشگاهی و جایگاه علمیاش، همراه با همسر و سه فرزندش، اقامت دایمی در این کشور را به دست آورند.
او در پاسخ به این پرسش که چرا نمیخواهد درخواست پناهندگی بدهد میگوید نمیخواهد تجربه بد دوران مهاجرت در ایران را تکرار کند: « من نمیخواهم بار دیگر ذلت و خواری مهاجر بودن را تجربه کنم. وقتی زمینه اقامت دایمی در اینجا از طریق کار و پژوهش علمی میسر باشد من ترجیح میدهم از جایگاه تخصصی و علمیام در این راه استفاده کنم. من دوست ندارم بازهم اینجا به من به عنوان یک پناهنده و مهاجر نگاه کنند. ترجیح میدهم، مانند همکاران دانشگاهیم، مرا به عنوان یک شخصیت علمی به رسمیت بشناسند.»
شکردخت البته بیشتر از هرکسی دیگر به دشواریها و آزمونهای سخت زندگی در مهاجرت آشنایی دارد، به ویژه در کشوری که فرهنگ متفاوت از فرهنگ اصلی مهاجر داشته باشد: « این فرهنگ متفاوت روی شخصیت شما تاثیر میگذارد و نمیگذارد شما با فرهنگ میزبان راحت باشید. من بارها با همکاران انگلیسیام تجربه کردهام که نداشتن مشترکات فرهنگی، در رفتار و گفتار روزانه ما فاصله ایجاد میکند.»