مهاجران افغان، همانند مهاجران سایر کشورها، برای مهاجرت به اروپا دشواریهای زیادی را تحمل میکنند. محمد رامین*، مهاجر ۲۲ ساله أفغان در فرانسه، چشمدید خود از سفر مهاجرت را به مهاجر نیوز بازگو میکند.
«من از ولسوالس چهاردره ولایت قندز هستم و حال در شهر مونبیلیار در فرانسه زندگی میکنم. من چند وقت پیش سند حفاظت جانبی را به دست آوردم.
مانند دیگر افغانها من هم به دلایل امنیتی افغانستان را ترک کردم. در ولسوالی چهاردره وضعیت نا امن بود. طالبان میخواستند من در صفوف آنان بجنگم. یک روز با مشکلات زیاد از ولسوالی فرار کردم و به شهر قندز رقتم. در آنجا خانواده یک دوستم زندگی میکرد که با یک قاچاقبر آشنایی داشت. بعد از تماس، قاچاقبر به من گفت باید کابل بروم. در کابل قاچاقبر برایم تکت بس خرید و مرا به نیمروز فرستاد. در آنجا به خانه یک قاچاقبر دیگر رفتم.
یک هفته را زیر خیمه گذراندم
فردای آن روز، در یک موتر داتسون به سوی پاکستان حرکت کردیم. دو خانواده دیگر هم با ما بودند و هنگامی به پاکستان رسیدیم یک موتر بلوچهای پاکستانی ما را به کویته انتقال داد. مدت یک هفته را در کویته در منزل قاچاقبر در یک خیمه بزرگ گذراندیم. همگی روی ریگ و خاک میخوابیدیم و روز دو بار به ما غذا میدادند: صبح چای و نان و چاشت هم نان و پیاز. به ما توصیه گرده بودند که خاموش باشیم زیرا سربازان پاکستانی در منطقه گزمه میزدند.
بعد از یک هفته قاچاقبر به ما گفت برای «گیم»[عبور از مرز] آماده شویم. ما را سوار یک داتسون کرد و تمام شب را به سوی مرز ایران سفر کردیم. بعد موتر در یک منطقه کوهستانی ایستاد و قاچاقبر به ما گفت پشت کوه پنهان شویم. شب هوا خیلی سرد بود اما خوشبختانه ما لباسهای گرم به تن داشتیم.
ما فکر میکردیم تنها هستیم اما صبح دیدیم خانوادههای دیگری هم هستند. بعد قاچاقبران با موترسایکل آمدند و مهاجران را دو نفره، به سیستان بلوچستان بردند. در این منطقه ما به شهر به منزل قاچاقبران رفتیم. در منزل اول ساختمان قاچاقبران با خانوادههای شان و در منزل دوم هم ما زندگی میکردیم.
پیاده روی در برف
قاچاقبران برای ما اسناد جعلی دادند و چهار نفره ما را سوار تکسی کردند. رانندگان تکسی که با آنها همدست بودند ما را به تهران رساندند. در آنجا در منزل یک قاچاقبر دیگر رفتیم که اسناد جعلی مارا گرفت و کارت جدید به ما داد.
در همین زمینه: فیصل، مهاجر افغان در تهران:«جنگ مجبورم کرد وطنم را رها کنم»
بعدتر ما به سوی ترکیه به راه افتادیم و شب را در نزدیکی مرز گذراندیم. هوا خیلی سرد بود و برف شدیدی میبارید.
صبح قاچاقبر گفت که آماده گیم باشیم. او به ما گفت تا مرز یک ساعت پیاده روی است. ما بعد از ساعتها پیاده روی به مرز رسیدیم و فهمیدیم که قاچاقبر دروغ میگفت. در مرز پولیس ترکیه ما را گرفت. اول خانوادهها را و بعدتر هم مجردها را بعد ازلت و کوب به ایران پس فرستادند.
ما بعد از یک ساعت دوباره تلاش کردیم از مرز بگذریم. بالای یک کوه رفتیم تا کمی خستگی را رفع کنیم اما موتر محافظان مرزی آمد و به سوی ما فیر کردند. ما هم فرار کردیم.
کمی بعد یک قاچاقبر آمد که بر اسپ سوار بود. به ما گفت آماده گیم باشیم. ساعت ده شب به منزل قاچاقبران در منطقه دوبی عزیز رسیدیم. در آنجا ۵۰ تا ۶۰ مهاجر دیگر هم بودند و قاچاقبران برای ما تکت استانبول را خریدند و در ترمینال شهر استانبول یک قاچاقبر دیگر مهاجران را با تکسی به منطقه زیتون برنو به منزل قاچاقبر اصلی که یک أفغان بود، انتقال داد. من به خانوادهام زنگ زدم و گفتم پولی را که برای سفر در یک صرافی گذاشته بودیم تمام شده است.
کار در یک خیاطی
در آن وقت مرز یونان بسته بود و ما باید در ترکیه منتظر میماندیم. من در یک خیاطی کار پیدا کردم و همراه با سایر مهاجران به یک منزل دیگر کوچ کردیم. کارفرمایان با ما رفتار خوبی داشتند زیرا میدانستند که از جنگ و سختیها فرار کردهایم. بعد از گذشت چهار ماه به قاچاقبران گفتم که چون راه یونان بسته است میخواهم از طریق بلغاریا به اروپا بروم.
سفرما به سوی بلغاریا شب شروع شد و اول به منطقه آق سرای رفتیم. بعد از آن پنج روز در یک جنگل سفر کردیم. قاچاقبر با خود یک قیچی داشت که سیمهای خاردار را با آن قطع میکرد. وقتی نزدیک شاهراه رسیدیم دو موتر ما را به صوفیه انتقال داد اما در آنجا پولیس ما را دستگیر کرد و در یک مینی بس به یک کمپ بسته انتقال داد.
در کمپ مانند زندانیان زندگی میکردیم و نشان انگشت ما را هم گرفتند. روزانه فقط یک ساعت از اتاق بیرون میرفتیم تا این که پولیس ما را به یک کمپ سرباز برد. در آنجا به ما سند یک ماهه دادند.
پارک افغانها، مرکز مهاجران در بلگراد
چون در کمپ جدید اجازه داشتیم بیرون برویم در شهر با یک قاچاقبر تماس گرفتیم. او ما را به صربستان انتقال داد و بعد از دو روز پیاده روی به بلگراد رسیدیم. قاچاقبر ما را در نزدیکی یک پارک رها کرد که به نام پارک أفغانها یاد میشود. من یک ماه را در این پارک گذراندم و شبها در ایستگاه بسها میخوابیدم.
در همین زمینه: یک مهاجر افغان در صربستان: « به خاطر ویروس کرونا از کمپ بیرون رفته نمیتوانیم»
بعد از یک ماه دوباره با یک قاچاقبر تماس گرفتم. او برای ما تکت بس خرید و ما در هنگری به شهر سنبر رفتیم. شب تلاش کردیم از مرز بگذریم اما همه جا را سیم خاردار گرفته بودند و پولیس هم گزمه میزد. در انجا تلاش کردیم به کرواسیا برویم اما پولیس ما را گرفت و اخراج کرد. در آن وقت پولیس کرواسیا با مهاجران رفتار خشن نداشت.
ناامیدی
ما هشت ماه را در یک کمپ گذراندیم. چندین بار تلاش کردیم از مرز بگذریم اما هر بار ناامید میشدیم. میخواستیم به یونان برویم اما بار آخر بعد از سه شبانه روز پیادهروی به یک دریا رسیدیم و بعد با آب بازی خود را به خشکه رساندیم.
دو روز بعد به شهر تریست در ایتالیا رسیدیم و از آنجا به میلان رفتیم. قاچاقبران در میلان میگفتند که برای رساندن هر مهاجر به فرانسه ۱۰۰ یورو میگیرند اما من و دوستم تکت خریدیم و سوار ریل شدیم. در مرز فرانسه، پولیس داخل ریل آمد و مارا دستگیر کرد اما بعد از تحقیقات آزاد شدیم.
حال به مقصد رسیدهام
ما بالاخره به پاریس آمدیم و چند ماه را در پورت دولاشاپل گذراندیم. وقتی به پولیس مراجعه کردم به من گفتند که دوبلینی هستم و باید چندین ماه صبر کنم. خوشبختانه مهلت دوبلینی بودن بعد از چند ماه تمام شد و به من رسید درخواست پناهندگی دادند.
در همین زمینه: جمشید مهاجر افغان در پاریس:« مهاجران دوبلینی زندگی سختی دارند»
بعد از این که پولیس مارا به یک جمنازیوم انتقال داد یک هفته بعد مرا به هوتلی فرستادند که در شهر اورسی موقعیت داشت. در آنجا ۳ أفغان دیگر هم با من بودند تا این که بالاخره به مونبیلیار آمدیم.
اگرچه درخواست اول پناهندگی من رد شده ابود اما درخواست تجدیدنظر کردم و بعد از یک سال پاسخ مثبت گرفتم. حال سند محافظت جانبی دارم و در یک مرکز مهاجران زندگی میکنم. برنامه ام این است که قبل از هر چیز زبان فرانسوی را یاد بگیرم. اگرچه مشکلات زیادی را دیدم اما حال به منزل رسیدهام....»
- نام مستعار